شهید محراب مسجد جامع خرمشهر کیست؟ سرباز قهرمانی که در نماز شکر آزادی به وصال جانان رسید
جمعه, ۰۳ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۳:۲۸
گفتگویی صمیمی با مادر و برادر شهید پرویز مریدی از شهدای مسجد جامع خرمشهر در سوم خرداد۶۱ ؛ شهید صبح آزادی، سرباز فاتح عزت ابدی...
نوید شاهد : شهید پرویز مریدی در سال 1342 در شهرستان اهواز درخانواده ای متوسط مذهبی دیده به جهان گشود . پدرش بنا ومادرش خانه دار یود . وی در سن 20 سالگی در سال 1361 بعنوان سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در تاریخ سوم خردادماه 61 همزمان با آزاد سازی خرمشهر عزیز هنگام اقامه نماز شکر به مناسبت آزاد سازی خرمشهر درمسجد جامع و در حالت سجود به همراه دوستانش آسمانی گردید. محل دفن شهید گلزار شهدای اهواز در زادگاهش میباشد .
مادر جان! این روزهای سال که می شود همه مردم حال غریبی دارند. خرمشهر دوباره می شود پایتخت جنگ و عطر یاد شهدای خرمشهر بیشتر حس می کنیم. از شهید پرویز حرف بزنیم:
شما چند فرزند دارید وشهید چندمین فرزند شما بود ؟
من 6 پسر و4 دختر داشتم و شهید پرویز چهارمین فرزند خانواده بود . همه باهم در یک خانه کوچک زندگی می کردیم . پدر شیهد بنا بود وهمیشه با اندک معاشی که داشت سعی می کردیم زندگی خودمان را با سختی بگذرونیم .
شهید تا کلاس چندم درس خونده بود؟
شهیدم تا کلاس یازده درس خونده بودوچون میدید که دست ما خالی است بعد از ظهر ها می رفت در یک تعمیرگاه مکاینکی ماشین پیش استاد غلام وحسابی برای خودش حرفه ای شده بود وکار یاد گرفته بود.
بطوریکه ازتمام ادارات می آمدند پیشش برای تعمیر ماشین. وبعنوان تعمیرکار ماهر ماشین معروف شده بود . واین کار باعث شده بود که کمک خرجی برای زندگی ما باشد .
شهید دراوایل جنگ چه کمکهایی برای مردم انجام می داد ؟
پسرم همیشه برای رضای خدا می رفت وبه مجروحین کمک میکرد . ماشینهایی که بر اثر ترکش خمپاره آسیب دیده بودند فی سبیل ا... تعمیر می کرد .
شهید چه زمانی به جبهه رفت ؟
پرویز در سال 1360 بود که تصمیم گرفت خودش را به پادگان جهت اعزام به سربازی معرفی کند . او برای دوران آموزش سربازی به تهران اعزام وجزء لشکر لویزان تیپ 23 قرار گرفت اما خودش درخواست واصرار به جابجایی اهواز را داشت که در اوایل سال 61 موفق شد به کلاه سبزها وتکاورها ی آن زمان د راهواز ملحق شود واز آنجا به جبهه اعزام گردید.
از رفتارهای شهید برایمان بگویید؟
وی بسیار مهربان وآرام بود ،همیشه روزه بود ، نماز ش را به وقت میخواند . هر روز صبح زود ما را از خواب بیدار میکرد ومیگفت نمازتان قضا نشود . غذا خیلی کم میخو رد ومیگفت باید خودمان را به کم خوردن عادت بدیم تا درجبهه فکر غذا نباشیم . درمنزل بسیار زرنگ ومنظم بود ودرکارهای خانه به من کمک میکرد .
کلاس چهارم که یازده سالش بود درکتابش نوشته بود من شهید می شوم .
مثل اینکه خودش میدانست عاقبت شهید میشود .
آخرین باری که شهید اعزام شد چه احساسی داشتید؟
خبر شهادت پرویز چگونه به شما دادند ؟
ظهر یه روز جمعه بود یکی ازپاسداران که ازدوستان مان بود آمد گفت : پرویز زخمی شده و تو بیمارستان بستری شده . ولی من میدونستم که پرویز شهید شده . که بعد از مدتی فهمیدم پسرم در سرسجده درمسجد جامع خرمشهر به شهادت رسید .
زیباترین خاطره خود را ازشهید برایمان بازگو کنید :
درایام جنگ در شوشتر به عنوا ن جنگ زده به سر میبردیم ، یکی از روزهای خدا شهید از جبهه باموتور اومد شوشتر ، به من گفت ، ببرمت بازار خرید کنی . من هم سوار موتور شدم وبا هم به سمت بازار حرکت کردیم که دربین راه متوجه شدم چادرم در چرخ موتور گیر کرده است که باعث زخمی شدن پایم شد ومجبور شد م برای مداوابه درمانگاه بروم . شهید مرتب خودش رو سرزنش میکرد ، گریه میکرد وبسیار ناراحت بود وشب تا صبح سرم رو روی پایش گذاشت وتا صبح بیدار ماند واز من مواظبت میکرد . این خاطره هیچ وقت از ذهن من پاک نمیشه .
آیا شهید وصیت نامه دارد ؟ بله وصیتنامه دارد .
در وصیت نامه اش به شما چه سفارشی کرده بود ؟
سفارش کرده بود که خواهرانش حجابشا ن راهمیشه رعایت کنن ونوشته بود که همیشه باهم خوب ومهربان باشیم.
به عنوان مادر شهید ازمسئولین چه انتظاری دارید ؟
من ازهمه شما ممنون ام که ما را فراموش نمیکنید . هیچی نمیخام جز سلامتی . خدا را شکرمیگویم که امانت خودش رو در راه خودش دادم وخوشحالم که نزدیک به سالگرد شهادت شما به منزل ما آمدید.
مادر جان! این روزهای سال که می شود همه مردم حال غریبی دارند. خرمشهر دوباره می شود پایتخت جنگ و عطر یاد شهدای خرمشهر بیشتر حس می کنیم. از شهید پرویز حرف بزنیم:
شما چند فرزند دارید وشهید چندمین فرزند شما بود ؟
من 6 پسر و4 دختر داشتم و شهید پرویز چهارمین فرزند خانواده بود . همه باهم در یک خانه کوچک زندگی می کردیم . پدر شیهد بنا بود وهمیشه با اندک معاشی که داشت سعی می کردیم زندگی خودمان را با سختی بگذرونیم .
شهید تا کلاس چندم درس خونده بود؟
شهیدم تا کلاس یازده درس خونده بودوچون میدید که دست ما خالی است بعد از ظهر ها می رفت در یک تعمیرگاه مکاینکی ماشین پیش استاد غلام وحسابی برای خودش حرفه ای شده بود وکار یاد گرفته بود.
بطوریکه ازتمام ادارات می آمدند پیشش برای تعمیر ماشین. وبعنوان تعمیرکار ماهر ماشین معروف شده بود . واین کار باعث شده بود که کمک خرجی برای زندگی ما باشد .
شهید دراوایل جنگ چه کمکهایی برای مردم انجام می داد ؟
پسرم همیشه برای رضای خدا می رفت وبه مجروحین کمک میکرد . ماشینهایی که بر اثر ترکش خمپاره آسیب دیده بودند فی سبیل ا... تعمیر می کرد .
پرویز در سال 1360 بود که تصمیم گرفت خودش را به پادگان جهت اعزام به سربازی معرفی کند . او برای دوران آموزش سربازی به تهران اعزام وجزء لشکر لویزان تیپ 23 قرار گرفت اما خودش درخواست واصرار به جابجایی اهواز را داشت که در اوایل سال 61 موفق شد به کلاه سبزها وتکاورها ی آن زمان د راهواز ملحق شود واز آنجا به جبهه اعزام گردید.
از رفتارهای شهید برایمان بگویید؟
وی بسیار مهربان وآرام بود ،همیشه روزه بود ، نماز ش را به وقت میخواند . هر روز صبح زود ما را از خواب بیدار میکرد ومیگفت نمازتان قضا نشود . غذا خیلی کم میخو رد ومیگفت باید خودمان را به کم خوردن عادت بدیم تا درجبهه فکر غذا نباشیم . درمنزل بسیار زرنگ ومنظم بود ودرکارهای خانه به من کمک میکرد .
کلاس چهارم که یازده سالش بود درکتابش نوشته بود من شهید می شوم .
مثل اینکه خودش میدانست عاقبت شهید میشود .
آخرین باری که شهید اعزام شد چه احساسی داشتید؟
پرویز آخرین باری که به جبهه رفت منو در آغوش گرفت وغرق بوسه کرد.گفتمش پسرم نکنه میخوای شهید بشی که اینطوری خداحافظی میکنی . گفت : مادر جون خیلی دوستت دار م ومیخوام منو حلال کنی ومن هم سرش روبوسیدم گفتم تورا به خدا سپردم .
خبر شهادت پرویز چگونه به شما دادند ؟
ظهر یه روز جمعه بود یکی ازپاسداران که ازدوستان مان بود آمد گفت : پرویز زخمی شده و تو بیمارستان بستری شده . ولی من میدونستم که پرویز شهید شده . که بعد از مدتی فهمیدم پسرم در سرسجده درمسجد جامع خرمشهر به شهادت رسید .
زیباترین خاطره خود را ازشهید برایمان بازگو کنید :
درایام جنگ در شوشتر به عنوا ن جنگ زده به سر میبردیم ، یکی از روزهای خدا شهید از جبهه باموتور اومد شوشتر ، به من گفت ، ببرمت بازار خرید کنی . من هم سوار موتور شدم وبا هم به سمت بازار حرکت کردیم که دربین راه متوجه شدم چادرم در چرخ موتور گیر کرده است که باعث زخمی شدن پایم شد ومجبور شد م برای مداوابه درمانگاه بروم . شهید مرتب خودش رو سرزنش میکرد ، گریه میکرد وبسیار ناراحت بود وشب تا صبح سرم رو روی پایش گذاشت وتا صبح بیدار ماند واز من مواظبت میکرد . این خاطره هیچ وقت از ذهن من پاک نمیشه .
آیا شهید وصیت نامه دارد ؟ بله وصیتنامه دارد .
در وصیت نامه اش به شما چه سفارشی کرده بود ؟
سفارش کرده بود که خواهرانش حجابشا ن راهمیشه رعایت کنن ونوشته بود که همیشه باهم خوب ومهربان باشیم.
به عنوان مادر شهید ازمسئولین چه انتظاری دارید ؟
من ازهمه شما ممنون ام که ما را فراموش نمیکنید . هیچی نمیخام جز سلامتی . خدا را شکرمیگویم که امانت خودش رو در راه خودش دادم وخوشحالم که نزدیک به سالگرد شهادت شما به منزل ما آمدید.
پس شهداء هنوز فراموش نشدند . من نیز هدیه خوبی را به خدا دادم . زیرا پسرم خیلی خوب وبا محبت بود . ازخدا میخواهم که رهبر انقلاب را حفظ کند ودشمنا ن اسلام را نابود نماید .
در ادامه این دیداز صمیمی دقایقی هم با برادر شهید مصاحبه مختصری داشتیم :
لطفاخودتون رو معرفی کنید و بفرماید با شهید چقدر اختلاف سنی دارید ؟
من عبدالامیر مریدی برادر شهیدان پرویز وجلال مریدی هستم وشش سال از شهید بزرگترم .
ازنظر شما بازرترین خصوصیت شهید چی بود ؟
شهید بسیار پاک و نجیب بود ، سرش همیشه پایین بود وبسیار خجالتی بود . همیشه دراین سن به کسی آسیب نرسناده بود وکسی را اذیت نکرد بامن خیلی صمیمی بود . بطوریکه وقتی ازدواج کردیم باهم زندگی میکردیم .
احساس خود را درآخرین دیدار برایمان بگویید ؟
آخرین باری که شهید را دیدم صورتش بسیار قرمز ونورانی بودو بسیار عجله برای رفتن داشت . گویا میدانست که دیگر برنمیگردد. میگفت باید بریم خط مقدم جبهه وتلافی این همه موشکباران شهر و کشتن کودکان وزنان بیگناه را اونجا بهشون نشون بدیم.
نحوه شهادت شهید پرویز مریدی چگونه بود ؟
در سوم خرداد سال 61 همزمان با آزاد سازی خرمشهر بعد از بازدیدنخست وزیر وقت جمهوری اسلامی ایران پرویز وهمرزمانش به مناسبت فتح خرمشهر وارد مسجد جامع خرمشهر شد ومشغول اقامه نماز شکر گردیدند .
دراین زمان بعثیهای عراقی مترصد فرصتی بودند با بمباران مسجد که منجر به شهادت رسیدن جمع کثیری ازنمازگران شد به زعم خود انتقام این شکست را بگیرند . شهید پرویزنیز درصف سوم نماز بود ودر حال سجود که نزدیکترین حالت قرب به پروردگار است که ناگهان صدای مهیبی گوشها را خراشید ، دود غلیظی بلند شد وجمعی از رزمندگان نقش بر زمین شدند وسنگفرش مسجد غرق درخون شد وپرویز درکنار دوستانش به آسمان سفر کرد .
اگراز شما بخواهیم جوانان همسن وسال شهید را مخاطب قرار دهید به آنها چه میگوید ؟
جوانان ما باید راه شهدا ء را ادامه دهند ، ما هرچه داریم ازشهداء داریم چون خود شهداء هشتیند که ممکلت ما را ادارهمیکنند . اگر دشمنان ما مانند امریکا نمتواند بلایی سرما بیاورد فقط به خاطر جانفشانی ها وایثارگری های شهداء است که ما نجات پیدا میکنیم . پس غیور مردان سرزمین مان را هرگز به فراموشی نسپاریم .
ازشما خانواده شهید ممنون هستیم که دراین مصاحبه ما را همراهی کردید . خداوند منان به شما طول عمر با عزت دهد .
مصاحبه: نسترن رحمانیان
نظر شما